اگر چه زمان پیروزی انقلاب حسن خیلی کوچک بود، اما در تظاهراتها شرکت می کرد تا سهم کوچکی از این انقلاب بزرگ را نصیب خود کند شهید کول فرزند بسیار کنجکاوی بود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»، دل شهید است که مجلای حضور یار است وعشق شهید است که سبب متصل ارض والسماء است شاه راه وصول دل است هر آنکه خود رامتصل به دل شهید کرد لاجرم حضور اله را می یابد که قلب شهید محل تجلی یاراست وآینه مصفی خدا
آشنایی با شهید: حسن کول
سالها پیش خانواده آقای کول از استان سیستان و بلوچستان به استان مازندران (گلستان فعلی) مهاجرت نمودند و در همین روز از سال ۱۳۴۷ در این خانوادهٔ فقیر که امورات زندگی را به سختی میگذراندند فرزندی به دنیا آمد که مادرش فاطمه نوری او را حسن نامید. این خانواده مذهبی و تنگدست در یکی از روستاهای توابع گرگان به نام قرق زندگی میکردند.
حسن همچون همسن و سالان خود همراه دیگر خواهر و برادرنش در کوچه پس کوچههای روستا بزرگ شد و در سن هفت سالگی با اینکه در شرایط مالی سختی قرار داشتند، وی را به مدرسه فرستادند. شهید حسن کول دوران ابتدایی خود را در مدرسه پیرم خان قرق (مسلم بن عقیل فعلی) گذراند و وقتی دوران تحصیل ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذراند و در سال ۱۳۶۱ وارد مدرسه راهنمایی شهید آیت قرق شد.
اگر چه زمان پیروزی انقلاب حسن خیلی کوچک بود، اما در تظاهراتها شرکت میکرد تا سهم کوچکی از این انقلاب بزرگ را نصیب خود کند. شهید کول فرزند بسیار کنجکاوی بود، در همهٔ کارها، بخصوص در دروس مدرسهاش میخواست همه چیز را بداند و این کنجکاویاش همیشه برای بیشتر دانستن او را تحریک میکرد.
احترام زیادی به پدر و مادرش میگذاشت و در کارهای منزل به آنها کمک میکرد. با دوستانش معاشرت داشت و بسیار اهل صلهٔ رحم بود و برای انجام کارهایش حتماً با دیگران مشورت میکرد.
شهید حسن از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در بسیج فعالیت میکرد و به عنوان یک بسیجی نمونه بود. از انجام هیچ کاری ابا نداشت. در انجام مراسمات مذهبی کمک میکرد و در نگهبانیهای شبانه از محله شرکت داشت. در سال ۱۳۶۴ سیکل خود را از مدرسه گرفت و در آنجا که علاقه به حضور در ارتش و جبههٔ جنگ داشت در اولین روز آذر ماه سال ۱۳۶۴ حسن به استخدام ارتش در آمد و شروع به گذراندن دوران آموزشی خود در ارتش کرد.
پس از اینکه دوران آموز درجه داری خود را در تهران با موفقیت گذراند و درجه گروهبان دومی خود را از ارتش گرفت. تقسیم شدند و ایشان در لشکر ۸۸ زرهی زاهدان در رستهٔ مخابرات مشغول به فعالیت گردید.
آقای اکبر کول برادر گرامی شهید حسن کول میگوید؛ حسن علاقه زیادی به درس و علم داشت و در نماز و مسائل دینی نیز کوشا بود. از دوستان او در آموزشگاه درجه داری به نام حسینعلی خاک سفیدی نقل میکند؛ من برادرت را میدیدم که او زودتر از همه در نماز صبح شرکت داشت. وی بسیار با اخلاق و مهربان بود.
پدر شهید آقای عباسعلی کول میگوید؛ ههر وقت بیکار بود و یا از خدمت و دوران آموزشیاش در تهران به مرخصی میآمد، از آنجا که دستمان تنگ بود، میرفت دنبال کار و کارگری میکرد تا کمک خرجی برای ما باشد. هیچ وقت از پولی که به خانه میآورد اگر چه نتیجهاش زحمتکشی خودش بود، اما توقعی نداشت و همه را برای خانه خرج میکرد و در آخر روز که به خانه میآمد، نان و قند و وسایل ضروری دیگر را تهیه میکرد.
حسن همیشه معتقد بود و میگفت؛ جامعه وقتی موفق است که وحدت کلمه داشته باشد، اگر وحدت در بین مسلمانان نباشد، آن جامعه با شکست رو به رو میشود. اگر انسان خود را به خدا نزدیک کند و توکل به خدا داشته باشد، شیطان بر انسان تسلط پیدا نمیکند.
کسی که غیبت کند، تهمت میزند و یا دروغ میگوید آدمی ضعیفی است و چهرهاش عوض میشود چون این کارها انسان را از خدا دور میکند و منافقین هستند که دارای این صفات میباشند و خداوند درباره منافقین میفرماید؛ به آنها رحم نکنید و آنها را از دیار خود دور کنید.
وقتی به مرخصی میآمد، چندان از جبهه و منطقه صحبت نمیکرد، فقط میگفت؛ شب خطری در کار نیست. آثار خستگی و زخم و باروت در چهرهاش مشخص بود، اما چیزی بروز نمیداد، میدانست که خانوادهاش نگران میشوند.
شهید حسن پس از اینکه به عنوان کارمند رسمی ارتش (گروهبان دوم) درآمد، در سال ۱۳۶۵ وارد مناطق جنگی شد و از آن تاریخ به بعد خدمت خود را در جبهه گذراند. پدرش میگوید؛ در مورد ازدواج که صحبت میشد، میگفت؛ من با آمیزاد ازدواج نمیکنم، آن موقع نمیفهمیدم منظورش چیست؟ اما بعد از رفتنش دریافتم که چه میگفت!
شهریور سال ۱۳۶۶ بود که به مرخصی آمد. برادرش اکبر کول میگوید؛ یادم هست تابستان بود و مشغول آبیاری زمین کشاورزی بودیم و حسن از خاطرات خودش میگفت؛ میفرمود؛ این دنیا هیچ ارزشی ندارد، وقتی میبینم که جوانان شهید میشوند، خیلی ناراحت میشوم.
تا چند روز دیگر مرخصی من تمام میشود و باید به منطقه بروم، میگفت؛ من دو نفر را میبینم که شبیه فرشتگان هستند و به من میگویند؛ بیا! وقتی من اینها را دیدم فهمیدم که دیگر بر نمیگردم و شهید میشوم. من فکر میکردم که شوخی میکند ولی…
قبل از اینکه برای آخرین بار به جبهه برود، به عکاسی رفت و دو تا عکس گرفت و آنها را به خانه آورد و گفت؛ اینبار که بروم، بر نمیگردم و اگر چه کسی باور نمیکرد و میگذاشتند به حساب شوخی اما واقعاً رفت و برنگشت.
آقای جامی از همرزمانش میگوید؛ در بین راه بودم که عراق با چندین فروند به ستاد لشکر که آن موقع در سومار مستقر بودند، حمله کرده و در لحظات اول با بمبهای جنگی ستاد را مورد هدف قرارداد و بعد آنجا را بمباران شیمیایی کرد.
مقدار هواپیماها ۶۴ فروند بود، در جلوی سنگر شهید کول نیز یک راکت شیمیایی اصابت کرده بود، وقتی که آنجا رسیدیم حسن در کنار بهداری بود، نزدیکش که رفتم متوجه شدم که شهید شده است.
حسن کول در تاریخ شانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه سومار به شهادت رسید. همان شب برادرش در خواب میبیند که حسن در بیمارستان صحرایی است و به وی میگوید؛ برادرم اکبر من شهید میشوم، پس راه مرا ادامه بده.
بعد از شهادتش وی را به زاهدان منتقل کردند، چون گمان میکردند که شهید از آنجا اعزام شده است و بعد از شانزده روز متوجه شدند که شهید متعلق به گرگان است. سپاه خانوادهٔ شهید را مطلع میکند و پس از بازگردان پیکر پاک شهید، طی یک تشییع جنازهٔ باشکوه، در امامزاده الازمن از توابع شهرستان علی آبادکتول برای همیشه به یاد سپردند.
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد